محل تبلیغات شما

اشعار نسرین حسینی



(مناظره خزان وبهار )


خزان با طعنه گفتا ای بهاران
منم آنکه تورا کرده پریشان

به هر باغی اگر برگ و گلی بود
وگردردشت و صحرا سنبلی بود

به زورم برگ و گلها را ز بادی
به باد دادم سحر تا بامدادی

زطوفانی همه نابود کردم
درختان و گلها دود کردم

بریختم زیرپایم برگهارا
تکاندم شاخه های بی نوا را

نه گل مانده به گار و نه برگی
همه در زیر پا شد با زرنگی

ببین زورم زیاده ای بهاران
تورا در قدرت خود کرده حیران 

شکستم شاخه های میوه هایت
زبادی من نشاندم در عزایت


جواب داده بهاران دل انگیز
بگو حرف حسابت چیست پاییز؟

تویی که عاقبت بیچاره هستی
نخورده جام می آیا که مستی؟

خیال کردی در این بازی کنی برد
تومی باشی به پایم کودکی خرد

بهارم من گلی تازه میارم
ببینی بلبلان را شاخسارم

منم نوروز باستانی کنار است 
به فصلم جشن شادی راس کار است

لباس نو به تن دارند یاران
سفید و نقرگون باشد درختان

نشسته بلبلی برشاخساری
زند چهچه به صبح هر بهاری

تمام شاعران من را ستایند
تمام عاشقان در نزد مایند

منم در پیش رو گرمی که دارم
نظر کن میوه های آبدارم

تویی در پیش رو سرما میاری
که تندیست به آتش میگذاری

چو من نام بهاران برسرم هست
به جمعه عاشقان دور و برم هست

شکوفه بر درختی میوه دارم
هزاران راز در اندیشه دارم

به پیش روی من تیر است و مرداد
ز گیلاس و به آلبالو کنی یاد

شکر پاره شده زردالوی من
ندیدی بردرختان آلوی من؟

درخت سیب سرخم را ببینی
زهر شاخه دوصد میوه بچینی

کنار جویبارم هست پونه
شدم درفصلها فصلی نمونه

غزال و آهوی وحشی مریدند
هوای دلکش من را بدیدند

 نگاهی گر کنی بر چشمه هایم
گواهی میدهی قرب و بقایم

نظر کن فصل من را آبشاری
سرازیر میشود در جویباری

ز کوه و دره ها کبک خرامان
به سوی چشمه ها گشته شتابان

خزان برگو زخود اینک چه داری
چرا ازتو شدن مردم فراری؟

مزن طعنه به فصل این بهارم
بگو اینک زخود من شرمسارم

نصیحت می کنم ای فصل پائیز
تو از تعریف بیهوده بپرهیز

بگو ای دختر پائیز نسرین
بهاران کام من را کرده شیرین

     نسرین_حسینی

خودت را دعوت کن به یک ضیافتی ناب
قدم بزن 
آواز بخوان
قهوه بنوش
کنار برکه ای زیبا پرنده گان مهاجر را به تماشا بنشین 
با آنها هم سخن شو
از سختی پرواز بگو
خود را با آنها هم سفرکن
بالهایت را بگستران در اعماق آسمان نیلگون 
اوج بگیر
دل خود را
 با امید به فرداها پر بده
آذرخشت را برای تمام 
 آنهای که آمدند
 و مسافر جاده های بی بازگشت شدند روشن کن
بخند 
قهقهه بزن 
شاد باش 
و
فنجانی دیگر 
میبینی که میتوانی
میبینی که سخت نیست
#نسرین_حسینی

آخرین جستجو ها

lobirthranet pieriemagro فوق لیسانس مهندسی مکانیک پیام نور شمیرانات صبایی موزیک سوالات املا-انشا و املای هفتم نوبت اول 95 عشق بی ثمر gurloogemi araptika rechpuluca Paul's game